*اول کار اصلا جدی نمی گرفتم. می گفتم شورشی است که دیکتاتور می خواباند این شورش را؛ مثل بسیاری از حرکت های قبلی. اما آن شبی که از تلویزیون صحنه پاره شدن عکس بزرگ حسنی مبارک روی یکی از بیلبوردها در میدان اصلی شهر را دیدم، دیگر فهمیدم که این انقلاب محکوم به پیروزی است.

*گفته بودند که امشب حتما دیگر مبارک می رود. مشتاقانه تا پاسی از شب بیدار بودم؛ مثل دو هفته گذشته. مدام سایت های خبری، شبکه های تلویزیونی و شبکه های اجتماعی مثل فیسبوک و توییتر را رصد می کردم تا بالاخره بشنوم خبر فرار یا دستگیری مبارک را. و بالاخره فریادها و چادرنشینی ها و اتحاد مردم و به خصوص جوانان مصری کار خودش را کرد.

*امروز دقیقا یک سال از آن روزها می گذرد و من در کنار همان جوان هایی هستم که با همه تن صدایشان فریاد می زدند «الشعب یرید اسقاط النظام». وقتی می فهمم مصری هستند مشتاقانه به طرفشان می روم. با انگلیسی دست و پا شکسته و مخلوطی از عربی خوش آمدی می گویم، اما کار اینجوری پیش نمی رود. می روم و یکی از خانم های مترجم را پیدا می کنم که پلی بشود برای گفت و گوی یک ایرانی و پنج مصری.

*محمد فوق لیسانس حسابداری دارد. عبدالرحیم هم حسابداری خوانده و رییس بانک است. خالد مهندس کشاورزی است، صباح هم وکیل است. اول می پرسم که بودند در التحریر و پاسخ بله را از همه شان می شنوم. یکی می گوید از چادرنشین های التحریر بوده. می پرسم «در التحریر کتک هم خوردید؟» خالد با خنده می گوید قبل از خوردن فرارکردیم. بحث به دلایل انقلاب کشیده می شود. بیشتر از وضعیت نابسامان اقتصادی مردم می گویند. می پرسم «فقط دلیل اقتصادی بود؟» انگار سفره دلشان را باز کرده باشی، شروع می کنند به گفتن از دیکتاتوری نامبارک. یکی می گووید ممکن است که دلایل اقتصادی هم نقش داشته باشند، اما مهم ترین دلیل ما برای انقلاب خواست آزادی و عدالت اجتماعی بود. در یک جمله معترضه می گویم: «اما آزادی در مصر در دوران مبارک به حتم خیلی بیشتر از برخی کشورهای ربی مثل سعودی بود. چرا پس آن ها برنخواستند با همین دلیل؟» کمی فکر می کند و از همه دلایلش این را ترجیح می دهد: «اگر آزادی بود، باید ما خیلی پیشتر از این می آمدیم ایران.»

*سه نفرشان در دست آی پد دارند. از علاقه شان به استفاده از تکنولوژی سر صحبت در باب فیس بوک و توییتر و نقششان در انقلاب مصر می رسیم. می گویند یک ابزار اطلاع رسانی فوق العاده بودند برای ما شبکه های اجتماعی.

*یکی می گوید: «اسراییل غده سرطانی خاورمیانه است.» دیگکری می گوید ما نباید فعلا کاری با اسراییل داشته باشیم. دیگری می گوید همین الآن هم ما اصلا رابطه ای نداریم با اسراییل. درباره نوع برخورد با قرارداد شرم الشیخ و فراتر از آن خود مساله اسراییل اختلاف نظر دارند و این نشان دهنده تنوع فکری مهمانان دوت شده به همایش است. بعدتر و وقتی که با دوتن دیگر از جوانان مصری که یکی از حزب النور است و یکی از شاخه سیاسی اخوان المسلمین، سرمسالع تنوع مهمانان مطمئن تر می شوم. عجیب این که از مسیحی های مصر هم هستند در بین مهمانان.

*عکسی یادگاری می گیریم و می آیم این طرف لابی هتل. به دختری برمی خورم که مصری بودنش باز معلوم است. صحبت های ابتدایی را باز هر دو می فهمیم. خبرنگار چند روزنامه و خبرگزاری است که اصرار می کند من بنویسم: «اسلام تایمز». نمی توانیم جلوتر برویم. نیاز به یک مترجم هست باز. بدون سوال کردن شروع می کند به گفتن از ایران. شاید با حس خبرنگاری اش فهمید که مهم ترین سوالم می تواند همین باشد. ایران را کشوری بزرگ و تاثیرگذار می داند در منطقه که در مقابل آمریکایی با آن همه هیمنه ایستاده است.

*مترجم سر همین صحبت های نجمه، چند بار از او می خواهد که تکرار کند گفته اش را. مترجم می گوید لهجه مصری با عربی رایج فرق می کند و همین، کار را برایشان سخت می کند. نجمه از سابقه روابط ایران و مصر می گوید و از دوره جمال عبدالناصر، می رسد به حال: «ایران و مصر منافع مشترک و مصالح زیادی دارند که باید حول این مشترکات راطه ای قوی داشته باشند.»

*نجمه میبردم به سمت «الدکتور صلاح عبدالوسیع». اسمش را خودش روی کاغذ برایم می نویسد. زبشان در انتخابات مجلس مصر پیروز شده و تبریک من در اول کار به خاطر این پیروزی خوشحالش می کند. دوست دارد رییس جمهور آینده مصر بر اساس توافق احزاب اسلامگرا تشکیل شود.

*«یاسر عبدالمناف» هم یک جوان سیاسی است. اصلا در خلال همین گفت و گو ها می فهمم که انقلاب مصر، بدجوری این ها را سیاسی کرده است. «یاسر عبدالمناف» می خواهد رییس جمهور شود در مصر. می گوید اگر رییس جمهور شود، آنقدر در توسعه مناصبات ایران و مصر می کوشد که با این توسعه روابط، این ابهت دروغین آمریکا و اسراییل را از هم بپاشند.

+ لینک همین نوشته در سایت بیداری اسلامی